جدول جو
جدول جو

معنی مشتبه شدن - جستجوی لغت در جدول جو

مشتبه شدن
(شِ کَ دَ)
در شک افتادن و در شبهه درآمدن و درهم و برهم شدن و پوشیده شدن. (ناظم الاطباء). اشتباه شدن. مشتبه گشتن. و رجوع به مشتبه گشتن شود
لغت نامه دهخدا
مشتبه شدن
دشگیر شدن پرت شدن گول خوردن اشتباه شدن غلط شدن
تصویری از مشتبه شدن
تصویر مشتبه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
مشتبه شدن
((~. شُ دَ))
در شک افتادن، به اشتباه افتادن
تصویری از مشتبه شدن
تصویر مشتبه شدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(قَ وَ)
تباه شدن. هلاک شدن. تلف شدن. کشته شدن:
نگه کن که ایران و توران سوار
چه مایه تبه شد در این کارزار.
فردوسی.
بسی نامداران که بر دست من
تبه شد بجنگ اندر آن انجمن.
فردوسی.
تبه شد بسی دیو بر دست من
ندیدم بدانسو که بودم شکن.
فردوسی.
گر در سموم بادیۀ لا، تبه شوی
آرد نسیم کعبه الااللهت شفا.
خاقانی.
بپژمرد لاله بیفتاد سرو
بچنگال شاهین تبه شد تذرو.
نظامی.
، ضایع. فاسد. خراب:
چون نمک خود تبه شود چه علاج
چاره چه غرقه را ز رود برک.
خسروی.
ز خون سیاوش شب و روز خواب
تبه گشت بر جان افراسیاب.
فردوسی.
گر ایدونکه بخشایش کردگار
نباشد تبه شد بما روزگار.
فردوسی.
حسد برد بدگوی در کار من
تبه شد بر شاه بازار من.
فردوسی.
چو شد معلوم کز حکم الهی
به هرمز بر تبه شد پادشاهی.
نظامی.
چون خدو انداختی بر روی من
نفس جنبیدو تبه شد خوی من.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(شِ گَ دَ)
مشتبه شدن:
جز در کمال و فضل نیابی محل
هرگز نگشت بر خودت این مشتبه.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 396).
و رجوع به مشتبه شدن شود
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ تَ)
رو برتافتن:
از ایرانیان گر خرد گشته شد
فراوان از آزادگان کشته شد.
فردوسی.
چو بر دست آن بنده بر کشته شد
سربخت ایرانیان گشته شد.
فردوسی.
، تغییر یافتن. تبدیل شدن: و اندرگشته شدن ناخنان نشان بیماری سل است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، گردیدن. طی شدن:
دو هفته سپهر اندرین گشته شد
به فرجام چرم خر آغشته شد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ دَ)
پوشیده کردن. در شبهه انداختن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبه شدن
تصویر تبه شدن
کشته شدن، هلاک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
سامان یافتن منظم شدن نظم و ترتیب یافتن: تا بر هز طرفی مردان کاردیده تجربت یافته مرتب شوند
فرهنگ لغت هوشیار
رو بر تافتن زایل شدن: چو بر دست آن بنده بر کشته شد سر بخت ایرانیان گشته شد، تغیر یافتن تبدل یافتن، طی شدن سپری گشتن: دو هفته سپهر اندرین گشته شد بفرجام چرم خر آغشته شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتهب شدن
تصویر ملتهب شدن
شعله ورشدن مشتعل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
بی خرد شدن بی خرد شدن سبک عقل گردیدن: معتوه شد از جستن معشوق سنایی خود در دو جهان سوخته بی عتهی کو ک (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
نیازانیدن آرزومند شدن بسیار مایل شدن: مشتاق شد بدانکه بصورت نوعی باقی بود، عاشق شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشتری شدن
تصویر مشتری شدن
خریدار شدن خریدار چیزی بودن
فرهنگ لغت هوشیار
باز داشت شدن باز داشت شدن زندانی شدن: و مستی را از آن سکر گویند که فهم فرو بندد بر صاحب خرد و عقل محتبس شود
فرهنگ لغت هوشیار
اپخشدن بیدار شدن هشیار گشتن آگاه شدن هوشیار شدن: و می گفتند که الیسع بدین سخنان میخواهد که شما را بفریبد ایشان متنبه نشدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشتبه کردن
تصویر مشتبه کردن
((~. کَ دَ))
در شک و شبهه انداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشتق شدن
تصویر مشتق شدن
فرا گرد آمدن
فرهنگ واژه فارسی سره
متوسل شدن، تمسک جستن، چنگ زدن، آویختن، دستاویز کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرآوازه شدن، شهره شدن، مشهور شدن، نامورگشتن، نامدار شدن، معروف شدن، به شهرت رسیدن، بنام شدن
متضاد: گمنام شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شعله ورشدن، برافروختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آرزومند شدن، راغب شدن، بسیار مایل شدن، شایق شدن، عاشق شدن
متضاد: بیزار شدن، مشمئزشدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ملتهب گشتن، پرالتهاب شدن، داغ شدن، سوزان گشتن، برافروختن، پرلهیب شدن، برآشفتن، آشفته شدن، شعله ور شدن، مشتعل گشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آشفته شدن، پریشان شدن، مشوش شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیدار گشتن، آگاه شدن، آگاهی یافتن، تنبیه شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد